×یه شب مهتابی-یه شب مهتابی×
تاریخ : 24 آبان 1389
نویسنده : هادی

آدم نشدن پسر!(طنز)

زندگی یک نردبان و خلق آویزان از آن(طنز)

پدری با پسری گفت به قهر

که تو آدم نشوی جان پدر

حیف از آن عمر که ای بی سروپا

در پی تربیتت کردم سر

دل فرزند از این حرف شکست

بی خبر از پدرش کرد سفر

رنج بسیار کشید و پس از آن

زنده گشت به کامش چو شکر

عاقبت شوکت والایی یافت

حاکم شهر شد و صاحب زر

چند روزی بگذشت و پس از آن

امر فرمود به احضار پدر

پدرش آمد از راه دراز

نزد حاکم شد و بشناخت پسر

پسر از غایت خودخواهی و کبر

نظر افگند به سراپای پدر

گفت گفتی که تو آدم نشوی

تو کنون حشمت و جاهم بنگر

پیر خندید و سرش داد تکان

گفت این نکته برون شد از در

«من نگفتم که تو حاکم نشوی

گفتم آدم نشوی جان پدر»

 


|
امتیاز مطلب : 361
|
تعداد امتیازدهندگان : 119
|
مجموع امتیاز : 119
برچسب‌ها: طنز , سرکاری , خنده , ملیکیهتابی , عالی , چت , ک , وانلیک , بهترین , نظر , جا , اسریپت , تفریح , لمات را با , ادم نشدن پسر ,

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

آخرین مطالب

/